S.R.A ( جمعه 87/10/13 :: ساعت 7:24 عصر)
قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى در نهضت
امام حسین علیه السلام (قسمت سوم)
درخشش هماره نهضت عاشورا
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبشها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می کنند، و می دانیم که استبداد سیاهکار اموى، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگى و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،[65] به تدریج گورستانى سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّتپذیرى و واپسگرایى و فقدان آزادى اندیشه و بیان مردم، به جایى رسید که به هر انحصارگر و زورمدارى ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت مىزد ـ تسلیم می شدند و به خواست او، اطاعت از وى و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکارى و وفاى به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون مىپنداشت و هر آنچه را می خواست، دیکته می کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمىآوردند که ناگزیر، استقبال هم می کردند و به تمام مظاهر خودسرى و زورگویى و اسارت و تحقیر، آفرین هم می گفتند.
یکى از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله روى و خفّت پذیرى جامعه از استبداد چنین می سراید:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَة اَوْ بِهِنْد نُبایِعُها اَمِیْرةَ مُؤْمِنِینا!»
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموى، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبرى و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذیرى و سرکوب شدگى با آنان بیعت می کنیم!»[66]
... امّا نهضت شکست ناپذیر و زندگی ساز عاشورا به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه داراى حقوق و آزادى و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارتپذیر و تضمینگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفى آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّتآفرین حسین(علیه السلام) و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّتخواه و آن منش آزادىطلب و آن روح و اندیشه استقلالجوى پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگرى فکرى و دهش عقیدتى و شورانگیزى و حماسه سازى و الگودهى عینى و عملى خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... .»[67]
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیرى و صلابت آن بر جاى جاى قلمرو اسلام و اثرگذارى معجزهآساى آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستمپذیرى، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگى در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگها، در وصف دگرگونى مطلوب و مترقى دلها و اندیشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّتپذیرى و حقارت مردم آن گونه در نهان می نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّى لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِى أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»
«گستره دلهاى ما به اندازهاى از خشم و کینه استبدادگران اموىمسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»[68]
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین(علیه السلام) و شهادت انتخابى و حماسهساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکستناپذیرش می بینیم به تدریج لبها گشوده و زبانها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقى و مردمنواز و عادلانه آل على(علیه السلام) را زندگی ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادى و آزادگى و بشردوستى می ستایند و تاعرش بالا می برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموى و مهره ها و دژخیمهاى پلید آن را به باد نفى و نکوهش و لعنت و نفرین می گیرند و با شورشها و قیامهاى پیاپى آنان را به دوزخ می فرستند، همه اینها پرتوى از شعله عزّتآفرین و ذلّت ستیز عاشوراست. اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین(علیه السلام)، روح آزادمنشان را می نوازد که جان پدر! با این موضع حقطلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ»[69] و روز عاشورا با این بینش و منطق شکستناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می افرازد: به خداى سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِىّ ...»[70] و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبى(علیه السلام) در پاسخ پرسش پیشواى آزادى از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می گردد که از عسل مصفّا شیرینتر و دلنشینتر است; «اَحْلى مِن العَسَلِ!»[71] و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگیرى بى همتاى سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» می نگریم که دستهاى خیانتبارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر اماننامهات اى دشمن خدا! آیا از ما می خواهى که برادر و سالارمان حسین(علیه السلام)، فرزند ارجمند فاطمه(علیها السلام) را رها سازیم و سر بر آستان لعنتشدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبردارى آن خودکامگان انحصارگر و سیاهکار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»[72] همه این جلوه هاى عزّت و صلابت و درایت، پرتوى از تابش روح ستم ستیز و عزّتآفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى او بر دلهاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین(علیه السلام)، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگرى دلیرانهاى فرمود: در چنین شرایط ظالمانهاى مرگ را جز سعادت نمی بیند; و زندگى با ستمگران خشونتکیش را ملالانگیز و جانفرسا می داند! «فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگینترین فشار و ددمنشى استبداد، ضمن پاسخهاى لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می خیزند وپافشارى می کنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگى پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَداً... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَداً حتى نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»[73] این موضع شکوهبار، پرتوى از تابش روح سِتُرگ حسین(علیه السلام) بر جانهاى حق طلب و ارواح کمالجوى آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستیز، شهامت و شکستناپذیرى سفیر آزادى را می نگریم که در برابر اماننامه استبداد، نداى آزادگى سر می دهد که:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً ... .»[74]
«سوگند یاد کردهام که جز به آزادی خواهى سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانى» و نیز «قیس صیداوى»، آن نامهرسان درایتمند و شجاع و نیز زن آزادهاى چون «طوعه» را می نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگى و پناهگاه «مسلم» تبدیل می سازد،[75] و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنینافکن شدن نداى آزادی خواهى حسین(علیه السلام)بر بام گیتى در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیفها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و نداى عزّتخواهانه دختر آزاده او را می نگریم; اگر صداى اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولى» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاى او در خانه ها و کوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموى به گوش می رسد و حتى درون خانه هایشان بر آنان ناامن می شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفى» در «یمامه» یکى پس از دیگرى زبانه می کشد; اگر فریاد یحیی بن حکمها، زید بن ارقمها، جوان حقجوى شامى، سفیر آزادمنش رومى، عالم نواندیش مذهبى یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جاى جاى قلمرو اسلام، به آسمان بر می خیزد، همه و همه پرتوى از خورشید ظلمت سوز و عزّت آفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى اوست.
بالاتر از همه اینها، اگر امام سجّاد(علیه السلام)، زینب(علیها السلام)، فاطمه، اُمّکلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسین(علیه السلام) توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله ها، با فرصتسازى و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگى تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشواى آزادى تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه هاى میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوى و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافکن، شورى دیگر برپا کنند و شعورى تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتى سراپرده اموى را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه اینها از جلوه هاى عزّت و شکستناپذیرى عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابراى تنفس و روشنگرى و تحول مطلوب است.
به راستى آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموى بود و نیروى تاریکاندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموى امکان آن فجایع را می داد[76] ـ پیش از هجرت تاریخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین(علیه السلام)، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضاى پر اختناق و آکنده از تملق و بتسازى و ظالمپرورى ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهایشان شکسته، و اوباش و سگهاى هار استبداد همه جا بى مهار و رها مىلولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسى مى توانست در تالار استاندارى کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاهرو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادى حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا نداى اعتراض و پایدارى و شهامت از هیچ جا بر نمی خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشى و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حقطلبان و بنیاد و گسترش دخمه هاى مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و على(علیه السلام) به یک مذهب سالارى خشن و هراسانگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان على(علیه السلام)و برخى رهروان راه آنان، از جایى شنیده نمی شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دلها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخى شهرهاى دیگر پس از دیدارى از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونتکیش او، وقتى به شهرهاى خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که اى واى! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدى مىآییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می سازد؟
کار سترگ و معجزه آساى حسین(علیه السلام)
نکته ظریفتر و باریکتر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلى، شب عاشورا با احساس خطر جدّى به جان پیشواى آزادى، آن گونه بىقرار می شود،[77] امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهاى دژخیمان سیاهرو، با درایت وشهامتى وصفناپذیر در پاسخ فریبکارى و دجّالگرى «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می دهد:
«... إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»
«تنها انساننماهاى خودکامه و پلیدکارند که رسوا می شوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ می بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادى وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه مى سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدى خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسهساز روشنگرى کرد:
«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلا... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»
«من جز نیکى و سرفرازى چیزى ندیدم! خداى فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادى و حقوق پایمالشده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوى شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازى سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودى خداى توانا تو و آنان را در دادگاهى گرد آورده و رویارویى آغاز خواهد شد و آنگاه خواهى دید که در برابر دادگاهى که داورش خداست، رستگارى و پیروزى از آنِ کیست; آزادی خواهان و حقطلبان; یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان اى پسر مرجانه! چه می گویى؟ تو مىپندارى پیروز شدهاى؟!» نیز با منطق و بیانى روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می خروشد:
«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَداً، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَداً، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَداً ؟ یَومَ یُنادِى المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ.»
«تو اى یزید! هر فریب و نیرنگى دارى ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشى که می توانى دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداىِ پیروزمند که نخواهى توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان بردارى و نه نورِ روشنگر وحى وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازى; و نه می توانى به جلال وشکوه دست یابى و نه موفق خواهى شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادى را که به آن دست یازیدهاى از دامان و پیشانى خود و رژیم پوشالى و هراس انگیزت بشویى واز پرونده زندگى رسوایت بزدایى! آگاه باش که رأى و دیدگاه تو سخت سست وبی اعتبار است و روزگار میداندارى و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنشات رو به پریشانى و پراکندگى است. دور نیست روزى که نداگرى ندا سر دهد که: هان اى مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریکاندیشان و دژخیمان بیداد پیشهاى است که حقوق و آزادى انسانهارا پایمال می سازند.»
به جاى بى قرارى و گله از روزگار، با آرامشى شگرف به ستایش و سپاس خدا مى پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذى خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.» «باز هم خداى بی همتا را ستایش می کنم که آغاز کار ما را به نیکبختى و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی کران خویش رقم زد; و از بارگاه او می خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کاملتر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حقشناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی همتاى او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازى است.»
در قالب پرسشى اندیشاننده، عدل دروغین اموى مسلکها را به باد نکوهش می گیرد و دلیرانه از رهبرشان مىپرسد:
«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِسَبایا ... .»
«هان اى زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگرى است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانى و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟»
امام سجّاد(علیه السلام) در برابر دژخیمى چون «عبید» جلوهاى دیگرى از عزّت و آزادگى را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنى یابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان اى پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می ترسانى؟ مگر هنوز نمی دانى که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادى تقدیمداشتن مایه سرفرازى و کرامت ما! ما را از چه می ترسانى؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصتسازى شگرفى در مرکز استبداد اموى رو به یزید می کند:
«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلى هذِهِ الصِّفَةِ.» «هان اى یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را اینگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او می خروشد:
«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»
«هان اى خطیب! واى بر تو! خشنودىِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خداى توانا خریدى! اینک جایگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را براى آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به یزید می کند:
«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لى حَتّى اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِمات لِلّهِ فِیهِنَّ رِضاً، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان اى یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوبها بروم و سخنان درست وشایستهاى بگویم که هم خشنودى خدا و هدفمندى آفرینش در آنها باشد و هم این مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهى و پاداشى پرشکوه برسند.»
به باور ما همه اینها نمودها و جلوه هاى عزّت و شکستناپذیرى عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگمنشى و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط براى درخشش زینب و زینالعابدین است.